بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.

وبلاگهای بروز شده

اولین کشف 17 سالگیمآیییی ببینید چی فهمیدم من در مورد عمیق ترین عشقم هیچ وقت نمیتونم بنویسم میترسم ، بغضم میگیره ، ازش فرار میکنم..... پس هر وقت از عشق نوشتم دوحالت داره یا حاصل اورتیک و مغز بیش فعالمه که از کاه کوه میسازه و کوچک ترین محبت رو مبالغه
ارائه فلسفه تربیتیامروز حسابی برای این ارائه تیپ زده بودم :) شلوار نیم بگ با مانتو آبرنگیم. واای خیلی زیبا بود. ارائه ام خیلیییی خوب بود. کامنت ها: مختصر و مفید. رپ میکردی دیر تر تموم میشد. عااالی بود. مانتوت خیلی قشنگه. اینقدر هم سرش بچه ها
بهانهبیا و بهانه شروع من شو ببینم بدون اینکه به وبلاگی سر بزنم‌ کسی هست اینحا بیاد..اگر کسی بیاد و دلیل خوبی بکه دوباره وبلاگ نویسی میکنم.حتی برای یه مخاطب.... داستان نیمه کارمم تموم میکنم
بیمارستان روانیامروز که روز روانشناس بود، رفتیم بیمارستان روانی^_^ و من کلی هیجان زده بودم^_^ اولین بارم بود و به شدت کنجکاو بودم که ببینم قراره چه اتفاقی بیفته و چه جور افرادی رو ببینیم....تو حیاط بیمارستان روپوش سفیدم رو پوشیدم(: و کلی عکس
قمر در عقربهمچون فیل در بالاق قرض فرو می‌رم. یه فوریتی پیش اومد که مجبور شدم مبلغ بیشتر از حد توانم قرض بگیرم و حالا تا خرتناق توی حس تخمی زیر دین بودن هستم. جالب اینجاست که همین ماه که این داستان برام پیش میاد باید کلی پولم رو بخورن و هیچ
دیت شاید اخر؟چند هفته پیش با لام رفتیم دیت. دیت اخر. روزی بود که قرار بود مامان باباش از ایران سوار هواپیما بشن. نمیدونم لباسش انقدر قشنگ بود یا انقدر زیباست که هرچی میپوشه بهش میاد یا هردو؟ موهای روشنش روی شونه هاش ریخته بود و هیچ کلمه ای
شازده!اگر که خودت را شازده سرزمین ناکجا آبادی میدانی باید بدانی که باید به هر چیزی که اهلی‌اش کرده‌ای وفادار بمانی و مسئولیت وی را بپذیری. اهلی کردن کاری بود که می‌توانستی انجامش ندهی اما وقتی کاری کرده‌ای که صدای پای تو با بقیه تفاوت
اوضاع بیریخته!یه کاری کردم که می‌دونم اوج بی‌درایتی یه آدمه. یه تومن قرص کردم که دوشب برم باهاش کمپ بزنم، در حالی که از فرط بی‌پولی دیروز ده تا از کتاب‌هام رو بردم دم پارک و برای اولین بار توی عمرم دست فروشی کردم و ته دلم نگران بودم که یکی از
مارزاده‌ی خوراک مار شده!کافیست شب ها اندکی دیرتر به تخت بروم!!! سال هاست دیگر به شب زنده داری بی عادتم! و خدا نکند شبی دیر به بستر برسم! مارِ بزرگ هیکلی از مغزم خارج می شود و با نجواهایی از گذشته مرا می‌بلعد، و راستش دیگر خلاصی از دستش هیچ ممکن نیست، و