بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.

وبلاگهای بروز شده

هاگ ها«هاگ ها» تجربی خواندم خوب انسانی شدم در حالی که می دانستم قارچ ها با تولید هاگ تکثیر می شوند سریع وسیع راحت هاگ ها در فضا منتشر می شوند وتو نفس می کشی باحق انتخاب اندکی / به دنیا که آمدم در دو سالگی وجود خدا را در یک زنجیره ی علت
مرا بازگردانید تا ...تا آن‌گاه که مرگ یکی از ایشان فرا رسد، می‌گوید: مرا بازگردانید تا در آنچه وانهاده‌ام، کار نیک انجام دهم. بدون نگاه به اندیشه ی مذهبی این عبارت، این شرح بر حال همه ی ماست... نگاه به گذشته... به زمان های از دست رفته... به روزهایی که
#ایرانآورده‌اند که ارشمیدس، چنان غرق در قضایای هندسی و کار و بار ذهنی خود بود که از تصرف شهر زادگاهش، سیراکیوز، به دست سربازان رومی غافل ماند و چون یکی از آنان درصدد قتل او برآمد، گفت: "دایره‌هایم را به هم نریز!" سرتان را از
«جایگاه معجزه سازِ «صداقت» در اندیشه و راهبردهایِ مبارزه و دفاع»؛ نوشتاری از استاد هادی سروش«جایگاه معجزه سازِ «صداقت» در اندیشه و راهبردهایِ مبارزه و دفاع»؛ نوشتاری از استاد هادی سروش انتشار :‌ سه‌شنبه ۲۷ / ۰۳ /۱۴۰۴ | ساعت ۱۸:۱۶ شفقنا- استاد هادی سروش نوشت: «راه رسیدن به معجزه و رسیدنِ به چیزی که در مخیله ها جای نگرفته
آرزوهای محال ...گاهی سرکار یهو غرق خودم و افکارم میشم. پیش خودم فکر میکنم چی میشه وقتی صدای در دفتر میاد و در رو باز میکنم، یهو تو پشت در باشی. نمیدونم اگه واقعا بیای، چه عکس العملی نشون میدم. میدونم آرزوی محاله. آرزوهای محال تر هم دارم. مثلا
جنگخوشحالم که هر اتفاقی بیفته *سه تا لاک‌پشت* دارم که تنهام نمی‌ذارن! مامان قبول نمی‌کنه که تهران رو ترک کنیم و من هم پذیرفتم و دیگه اصرار نکردم و به دیگران هم گفتم، اصرار نکنند!باید برای شرایط جدید، پیش‌بینی‌های لازم رو انجام بدم و
اینترنت کلیغاینترنت ملی شد. بنظرم کار خوبی بود؛ از بس بعضی مردم خریت به خرج میدن و از موشک ها و پهپاد ها و مناطق حساس و در خطر فیلم میگیرن و نشر میدن.
1682من و خواهرم نمی‌خوایم بریم از تهران، مامانم از بس داداشم زنگ میزنه میگه بیاید، هی میگه بریم. داداشم نشسته پای اینترفلان رو اعصاب ما راه میره. هی تلفن پشت تلفن. دیوونه م کرد. من نمی‌ترسم. من از مردن فرار نمی‌کنم. اینجا خونه‌ی منه؛
روز ‌چهارم جنگدیروز می خواستم برم ارومیه،قرار بود شنبه برما ولی شرایطو دیدم و به این فک کردم اگه برم تموم فکر و دهنم پیش علی می مونه و کارم میشه گریه کردن،حالا که قرار نیس درس بخونم خب بمونم اینجا درس نخونم.ولی وقتی امتحانامون نزدیک تر شد گفتم