بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.

وبلاگهای بروز شده

دلنوشتهپسرگلم جات زیر اون همه خاک نبود جات روی چشمای من بود دلم میخواد بغلت کنم ولی با اون همه خاک چیکار کنم کاش خدا تورو ازمون نمیگرفت جات خیلی تو خونمون خالیه دلم تورو میخواد غم بی پایان من
⚜غزل «تمرین تنهایی»⚜گاهی شرار شرم و گاهی شور شیدایی است این آتش از هر سر که برخیزد تماشایی است دریا اگر سر می زند بر سنگ حق دارد تنها دوای درد عاشق ناشکیبایی است زیبای من ! روزی که رفتی با خودم گفتم چیزی که دیگر برنخواهد گشت زیبایی است راز مرا از چشم
سالگردچندروزیه با آهنگا دوباره یادش میفتم ماسل مموری اینجا هم به کار میاد؟ از اونجایی که به سالگرد خداحافظیمون نزدیک میشم بیشتر از هرتایم دیگه ای تو این یک سال بهش فکر میکنم و دلتنگشم اولین باریه در طول این مدت به سرم زد: بهش زنگ بزنم!
داستان چوپان و دختر زیباروزی چوپانی جوان بر سر چشمه آب با دختری زیبا روبرو شد و به او ابراز علاقه کرد و گفت: خواهان تو شدم؛ می‌خواهم مادرم را به خواستگاری بفرستم. دختر پرسید: در من چه دیدی که خواهانم شدی؟ جوان گفت: زیبایی و جمالت! دختر گفت: آنچه ملاک
مناجات عرفه - آن شاهد هرجایی(مناجات امام حسين) مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ؟ وَ مَتَى بَعُدْتَ، حَتَّى تَكُونَ اَلْآثَارُ هِيَ اَلَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ؟ عَمِيَتْ عَيْنٌ لاتَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ
مادرانه | روز بیستم تو، نقطه‌ی شروع دنیای کسی هستیشاید هنوز خبری از جواب آزمایش نباشه، اما بدن تو می‌دونه. اون داره آماده می‌شه برای ساختن یک جهان کوچک. رحم ات داره پررنگ‌تر می‌شه، نه فقط در رحم، که در دل و ذهنت هم. تو فقط در حال باردار شدن نیستی، تو داری «زنانگی عمیق» رو دوباره
«نماز را از چاووشان نیامده بانگی»!در حالیکه با گوش های کم شنوایش همه ی مکاشفات زبانی من بی هوده جلوه می کنند و تکرارشان به جایی نمی رسد، مسئولیت فهم حرف هایش را تماماً به عهده می گیرم و برای فرار از مالیخولیای تنها شدن با خود، همه ی آنچه را نمی شنود، می نویسم. می
روزمرگی ها بدون تو«نمی‌دونم این چندمین روزه که بدون تو گذشته. نه این‌که بشمرم… همه چیز خلاصه می شود فقط در یک چیز "حس نبودنت " این احساس یه‌چیزی بین دلتنگی و سکوت. هیچ‌وقت از شناختنت پشیمون نشدم… حتی حالا که بینمون این‌همه فاصله‌ست. فقط گاهی، دلم
گمشدن (قسمت اول)بلند گفتم: بابای من ادم فروش نیست. پسره که فهمیده بودم اسمش یاشار زانوشو گذاشت رو تخت و جلوم خم شد... بوی سیگار و مشروبی که میداد حالمو بدکرده بود سرمو انقدر فشار دادم به تخت که حس میکردم سرم روی نرده تخته و هر لحظه امکان شکستنش