بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.

وبلاگهای بروز شده

هدف خلقت﷽ هدفِ خلقت فکر می‌کنید هدف از خلقت ما چی بوده؟!⁉ قرآن کریم پاسخ میده: مٰا خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ (ذاریات/۵۶) من جن و انس را نیافریدم، مگر برای اینکه عبادتِ مرا بکنند. «هدفِ خلقت» در این آیه عبودیت و
بی‌عار، غمگین، تنبیل؛ همانی که نمی‌خواستم باشم!بامداد پنجشنبه 12 تیر 1404 صبح است ساقیا! 4:30 شده. مثلا می‌خواستم این دیشبه را زود بخوابم. 23:15 از هیئت رسیدم به سازمان سینمایی. تخمه و کمی خرت و پرت گرفتم. شام جوجه بود. حینش زدم قسمت جدید اکنون را ببینم. مهمانش یاسین حجازی
مفهوم قرآنی ملکوت 1404/4/12مفهوم قرآنی ملکوت خداوند در قرآن می فرماید: و این گونه، ملكوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین‏كنندگان باشد. و نیز در جایی دیگر می فرماید: بزرگوار خدایى كه ملك هستى به دست قدرت او است و او بر همه چیز توانایى
تا بهار دلنشینتا بهار دلنشین آمده سوی چمن ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن چون نسیم نو بهار بر آشیانم کن گذر تا که گلباران شود کلبه ویران من تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان چون سپندم بر سر آتش نشان بنشین دمی چون
امروز12-04-1404 توانستم 21 کیلومتر بدوم و 600 تا شکم و 600 تا بارفیکس برومامروز12-04-1404 توانستم 21 کیلومتر بدوم و 600 تا شکم و 600 تا بارفیکس بروم
تو مال جاده‌های بی‌انتهاییمثل چی؟ آفرین. مثل شبهای بی‌خوابی و با کله شیرجه زدن تو خاطرات و معلق شدن تو گذشته. خودمم نمی‌دونم چی می‌خوام. یعنی می‌دونما ولی معیارام اونقدر آرمانی‌ان که پیدا نمی‌شن این‌ طرفها. یاد شروین افتادم، اون موقع‌ها که قشنگ می‌خوند.
محبت خدامحبّةُ اللهِ هِيَ ذاكَ الصوتُ الّذي لا يُقالُ، يَرنُو في صمتِ القلب؛ لا يُرى، ولا يُسمَع... ولكن يُشعَرُ به، وحين يُشعَرُ، تسكنُ الكائناتُ كلُّها أمامَ حضوره. محبت خدا، آن صدای بی‌واژه‌ای‌ست که در سکوت دل طنین می‌اندازد؛ نه دیده
بارداری؟! :)می‌خوام یه مدت فکر کنم بار دارم! بار دارم! ... می‌خوام جدی فکر کنم از تو حامله‌ام! ... جووونز فکرش خیلی لذت‌بخشه! ... و مراقبت‌هایی که ازم می‌کنی، ناری که ازم می‌کشی ... ای جان ... :*
گریه های زیر پتو نیمه شب...امشب حالم خیلی بد نمیدونم چرا،چی باعث شده خیلی گذشته ها برام تداعی بشه و اشکم همینجوری بیاد... اشتباه کردم اومدم باید فکرش میکردم داستان های خونه مامان...با وضعیتی ک دارم دستم بستست و اینام میخوان کلا برن مسجد... یاد گذشته ها