بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.

وبلاگهای بروز شده

عینک محافظ چشمکسی اینجا هست که عینک بلوکات/بلوکنترل خوب بهم معرفی کنه؟ گیج شدم بین این همه تنوع و برند. ظاهرش برام مهم نیست، مردونه هم باشه مشکلی نداره. فقط یه چیز خوب می‌خوام.
تکراری که با نشاط همراه استزندگی یک روزه که مدام و مدام تکرار میشه. چرا همیشه تصویرِ فیلم اسب تورین از بلاتار را به اشتراک می‌زارید. تو اسب تورین، پیرمرد و دخترش را می‌بینیم که کارهای روزانه را بارها و بارها تکرار می‌کنند. بلاتار نه تنها بر ابتذالِ اعمال که
روح ماهآسمان اشک میریخت و برای نبود خورشید عزاداری می‌کرد؛ آن‌قدر گریه کرد و ماه را ندید، که ماه غمگین شد و قلبش شکست. او تنها گناه خود را عشق می‌دانست؛ زیرا او عاشق خورشید بود! لحظه‌ای غم سراسر وجودش را گرفت؛ با خود گفت_ نمی‌گذارم آسمان
0495به طور قطع تو این دنیا چه خوبی کنی و چه بدی، همین خوبی و بدی بهت برمی‌گرده. اگه تا به حال شک داشتم الان دیگه مطمئن شدم. نمی‌دونم برای بقیه هم این طور بوده یا نه. ولی از وقتی یادم می‌آد واسه من این طوری بود.
در کوچه‌های باغدر کوچه‌های باغ، صدای قدم‌های بهار رو می‌شنوم! عطر خوش شکوفه‌ها از بین هزاران خار پیچیده. پرنده‌ها دلشون رو به آواز داده‌اند و زیر سایه درختان راز و رمزها رو می‌خونند. گلاب ناب به دست باد رسیده و چمن‌ها توی نور دل‌انگیز صبح
انواع ورق استیل و کاربردهای آن در صنعتآیا تا به حال قبل از خرید ورق استیل به ویژگی‌ها و کاربرد‌های آن دقت کرده‌اید؟ هنگام تهیه ورق استیل باید بدانید که این ورق به درد شما و حیطه کاری شما می‌خورد یا نه. بنابراین، قبل از اقدام به خرید لازم است یک راهنمای کلی در مورد
۲۱۵* این دستا رو امروز ترکوندم تو باشگاه, جلسه اول تو سال جدید بود! همین باشگاه نزدیک خونه که ارزونترم هستو رفتم! * یه خانوم مسنو دیدم که لنگان لنگان خریداشو میبرد, بهش گفتم مامان کمکت کنم! خیلی تشکر کرد, وسایلشو تا در خونش آوردم (هم
361چند ماه نبودم. خیلی اتفاقا افتاد. با یه آدم جدید آشنا شدم. از شغلم استعفا دادم تا کسب و کار خودمو راه بندازم. رنج های عمیقی رو تجربه کردم که یکیش رو میخوام بنویسم... تحقیر . میگن هر موفقیتی از یه حس ناکافی بودن... از یه خشم... از
امروز و فرداهاامروز بعد از حدود ۶ ماه سارا رو دیدم و کلی فقط نشستیم حرف زدیم. بعدش هم به سنت همیشه، ساعت ۱۰ شب رفتیم بیرون با ماشین همینطوری دور کوه دور زدیم و بلند بلند آهنگ خوندیم و کلی خندیدیم. انقدر امروز حرف زدم که گلوم خشک شده و درد