بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک میکند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.
مشتاقی و مهجوری...ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی دائم گل این بُستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقتِ توانایی دیشب گِلهٔ زلفش با باد همی کردم گفتا «غلطی بگذر زین فکرتِ سودایی» صد بادِ صبا این جا با سلسله
۱۴۰۴/۴/۶خب خب صبح ساعت۷ رفتیم روضه تابرگردیم و خریدای امشبو که روضه داریم خونه پدری انجام بدم ۱۱ رسیدیم خونه. خوابیدم تانزدیکای ۱۴ که خب انقدرسروصدابود کلی بیداربودم و هی خودمو زدم به خواب. پاشدم ناهارخوردیم هی وِلم اینطرف و اونطرف پاشم
شعر محمد حسین صفری برای روزهای جنگ دوازده روزه ی اسراییل با ایرانبرای ایران غریب و غمزده و بیپناهِ ایرانم شکسته بغض گلویم ز آهِ ایرانم کدام صبح درخشد درین شب تاریک کجا سپیده زند در پگاهِ ایرانم؟ میان خواب، شهیدی رسید از آتش چگونه سوخت به خون، تیرهماهِ ایرانم؟ شکسته پنجرهها،پرده ها به رنگِ
مکاشفه ۲۱/۱-۵مکاشفه ۲۱: ۱- ۵ ۱و دیدم آسمانی جدید و زمینی جدید، چونکه آسمان اول و زمین اول درگذشت و دریا دیگر نمی باشد. ۲و شهر مقدس اورشلیم جدید را دیدم که از جانب خدا ازآسمان نازل میشود، حاضر شده چون عروسی که برای شوهر خود آراسته است. ۳و آوازی
شب دوم محرمبیا برگردیم مدینه / #سبک_تک / مداحیهای کربلایی سید رضا نریمانی همینجا ، همین خاک همین دیار غربت میدونی برادر وفا نداره غربت همینجا منو از تو جدا می کنند رو این خاک تنت رو سوا می کنند کنار فرات برادر تو رو رها میکنند رهات می کنن
* پیام ها و عبرت های نهضت عاشورا: آسیب پذیری دشمنآسیب پذیری؛ یعنی بی دفاع بودن نسبت به حملات و خطرات آسیب رسان به جسم یا روح انسان ها. نهضت عاشورا تبیین گر این حقیقت است که جبهه دشمن با همه تواناییهای ظاهری، بسیار آسیب پذیر است؛ همچنان که جبهه بنی امیه، به وسیله کاروان اسیران
Leyla pahlaviزادهی ۷ فروردین عاشق ادبیات و فلسفه به شدت بابایی چشمای مهربون و غمگین و خودکشی در سن ۳۱ سالگی آیا پایان داستانمون هم شبیه خواهد بود
سریال....یه سریالی با محمد میبینیم به اسم تاسیان، درام و عاشقانه است دوسش دارم و چیزی که بیشتر جزبم میکنه به دیدن این سریال بخاطر اینکه عاشقانه است و این که نقش اصلی فیلم که هوتن شکیبا هست خیلی منو یاد محمد میندازه حرف زدنش خنده هاش نگاه
پدرِ عاقبت اندیشهوا خنک و مه آلود بود که دیدم زن و مردی میانسال و روستایی کنار جاده منتظر ایستادهاند. سوارشان کردم و تا مقصد کمی باهم گپ زدیم. مرد روستایی تعریف کرد که در دوران کودکی، همینکه از گله گوسپندان غافل میشود، گرگ یکی از گوسپندانش را