بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.

وبلاگهای بروز شده

هیجانی‌هاش قسمت چنده؟امروز رفتم مدرسه برای حسابان و حدودا ۱۰ بود که برگشتیم. مامان معده‌اش درد می‌کرد واسه همین ناهار پختم و بعد از ناهار هم کومان دیدیم. معمولی‌تر از معمولی.
استعاره به زبان سادهاستعاره لغت عربی است از باب استفعال .از نظر تعریف لغتی یعنی از کسی چیزی را امانت گرفتن اما در اصطلاح ادبی یعنی چه ؟ بحث را با یک مثال ساده شروع می کنم .مثلا شما یک جمله ساده می سازید ومی گویید :این کشتی گیر در روی تشک کشتی بسیار
با نوشتن...با نوشتن استدلال می‌کنم. با نوشتن فکر می‌کنم. نوشته‌هایم جلوه‌گر من نیستند. من زاده‌ی این نوشته‌هایم. با نوشتن ابهام مشکلتان با عقاید دیگران رفع می‌شود. یا دفعه‌ی دیگری که از کنار درخت انبه‌‌ی سر راهتان رد می‌شوید، بوی آن شمارا
موکب دانش آموزی طریق الاقصی دارالقرآن شهیدان حسین نژادیان رامهرمز#گزارش_تصویری #ایستگاه_صلواتی موکب دانش آموزی طریق الاقصی دارالقرآن شهیدان حسین نژادیان رامهرمز چهارشنبه ۱۴۰۳/۰۵/۳۱ مدیریت دارالقرآن شهیدان حسین نژادیان
برای اولین بار در کشور دوره آموزشي مهارتهاي کاربردي مدير دفاتر خدمات کامپيوتري (رشته کافي نت)شرکت مجدي توان کوشا به همراه دانشگاه جامع علمي كاربردي واحد ساختمان نصب و صنايع پتروشيمي شيراز و اتحاديه صنف رايانه و ماشين هاي اداري شيراز و مراکزهاي علمي و پژوهشي موفق به تدوين و اجراي اولين دوره آموزشي مهارتهاي کاربردي مدير
تشنج و راههای تشخیص و درمان آنتشنج چیست؟ مغز ما حاوی میلیاردها نورون (سلول عصبی) است که از طریق پالس‌های الکتریکی با هم ارتباط برقرار می‌کنند. در طول تشنج (seizure)، مغز دچار فعالیت الکتریکی غیرطبیعی و بیش از حد می‌شود، این اتفاق می‌تواند باعث تغییر در هوشیاری
زمستان حقیقت: بیگانه دیدیم آشنایان رازمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را ولیکن پوست خواهد کَند ما یک‌لاقبایان را رهِ ماتم‌سرای ما ندانم از که می‌پرسد زمستانی که نشناسد درِ دولت‌سرایان را به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می‌آید که لرزاند تنِ عریانِ بی‌برگ‌و‌نوایان را
0619صبح داشتم می‌رفتم خرید که محسن رو تو مغازه‌ش دیدم. تا من رو دید گفت بیا بریم! گفتم دارم می‌‌رم خرید و وقتی برگشتم با هم می‌ریم. می‌خواستم برم چند تا گلدون بخرم و قبض آب و برق رو هم حساب کردم. موقع برگشت رفتم پیش محمد ن و اونجا هم
حکایتداییم 23 سالش بود که عاشق یه خانوم بزرگتر از خودش شد ، که خانومه جدا شده بود و یه بچه مهد کودکی هم داشت. مادر بزرگم مخالف بود و هر روز جنگ و بحث و دعوا بود ، ولی مادربزرگم راضی نشد.... خانومه بعد از یه مدت ازدواج کرد.... امشب به