بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.

وبلاگهای بروز شده

خستهحس میکنم خسته شدم! فرزاد باعث شد ک خسته شم، خسته از برگشتن همه اون حس ها و افکار قدیمی، مثل سایق، حتی بعد از ده سال بازم نتونستم بفهمم هیچی نیست واقعی نیست! ک مهم نیست...که اون اهمیت نمیده حتی اگرم بده توجه و تحسین اون باعث نمیشه
وعده نجات برای همه ( همه نجات خواهند یافت ) :زیرا هر که نام خداوند را بخواند ، نجات خواهد یافت. رومیان ۱۰ : ۱۳ خداوند هر کسی را که با ایمان به او روی بیاورد ، نجات می‌دهد . آمین
پول قرض دادندیروز یکی از رفیقام گفت یکم پول داری بچه‌مو ببرم دکتر منم واقعاً دستم خالی بود ولی از روی جوگیر شدن و دوستی اومدم کارتمو بهش دادم بعد تا قرون آخرشو خالی کرد و فهمیدم اصلاً بچه‌شو دکتر نبرده بهش گفتم که تو این اوضاع و گرونی پول
۶۲۲_لذتدقیقا اون زمانی که تو داری ماشینتو میفروشی تا یدونه خیلی بهترشو بخری، خریدار ماشین قبلیت، داره برای چیزی که واسه تو کم بوده، ذوق میکنه و کیلو کیلو قند تو دلش آب میشه، نه که به کم قانع باشیا نه... تا وقتی که خون تو رگاته و جون تو
تنهاییدارم میرم بخش که مهدیه رو میبینم . میگه اصلا روز خوبی نبود . میگم چطور مسأله هورمونیه یا چی؟ میگه اونم هست ولی بعد اینکه خواهرم بهم گفت خسته نباشی و زدم زیر گریه . دو روزه خانواده ام رو ندیدم و خیلی دلتنگم . از نگاهم میفهمه که
نداردیه بار از خودم پرسیدم هستی جون این اعتمادبه‌نفس رو از کجا آوردی که فکر می‌کنی از پس این سختی‌ها برمیای؟ و فکرم درگیر بود که دچار توهم شدم؟ مشکل کجاست؟ چطوری شک به جون خودم بندازم که خوب بترسه :)) ولی راستش فکر می‌کنم ریشه‌اش در
Loveableاینستا گردی میکردم تیکه ای از فیلم‌ دوست داشتنیLoveable 2024 _ نروژ درام رو دیدم و نشستم کل فیلم رو دیدم ماریا شخصیت اصلی فیلم و همسرش سیگموند نمیدونم با کجای فیلم همزاد پنداری کردم که بعد دیدن فیلم بهم ریختم شوهر خانمه سفر میره و
۲۴۴_ هاریاین مردی که میبنید 32 سالشه و تو ترکیه به هاری مبتلا شده. یک‌بار از قرنطینه فرار کرده و در نهایت تو شرایط بدی تو یه مزرعه دستگیرش میکنن. هاری یه ویروسه که وقتی علائمش شروع میشه مرگ انسان صد در صدی هست و هیچ راه نجاتی نداره. ولی
عکس های قدیمییهو به سرم زده عکس های قدیمی نگاه کنم.یادش بخیر...چی فکر میکردیم و چی شد.عکس های آرزو هم بود.ولی عکس آرش نبود ببینم ی فاتحه براش بخونم ولی عکس بینام بود.اولین بار با گروه شون رفتیم کوهنوردی.قله دماوند.پر از برف بود این پسرک ی