بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.

وبلاگهای بروز شده

هیقرفتیم دکتر پوست ۱و نیم فقط دارو هاش بود که وسط داروخونه زنگ زدم خواهرم و گفتم پول بده بعدش رفتیم سینما و مست عشق رو دیدیم که به نظرم اونقدر که اسم داره قشنگ نبود . اومدم و دوش گرفتم و شام خوردم و بعدش یه شیر قهوه خوردم و الان
تام فن *_*ونوم 2 رو میدیدم چرا انقدر تام هاردی برام جذابه؟ از اون ادماست که اگه ببینمش ذوق مرگ میشم مثل کیلین مورفی تو سریال پیکی بلایندرز جفتشون بودن یکی از دلایلی که سریال مورد علاقمه همینه. دنیای سلبریتیا هم جالبه ها فکر کن یهو یه غریبه
منِ واقعیهااااااااااااااای امشب بعد مدت ها اومدم یه سر بزنم به وبلاگم خیلی وقت بود نیومده بودم ... توی این مدت که نبودم خیلی اتفاقا افتاد و خیلی چیزا رو پشت سر گذروندم ولی خب ... دوست ندارم به بعضییاشون فک کنم. یه خبر خوب اینکه بالاخره
CEOمامانم دیشب می گفت که من قیافه ام به مدیرعامل‌ها می خوره... علت؟ چون به شدت اهل تحکم هستم! من... البته خانواده آدم بهتر می تونه بفهمه ولی واقعیتش آره من اصلا ادم مهربانی نیستم. نمی دونم دانشگاه منو به این ادم تبدیل کرده یا مرور
آخرین پیامآخرین پیامی که به الهام دادم مال هفته پیش بود و در جواب پیام خودش بود. بهم گفت... - تو منزوی شدی منم جواب دام... + من منزوی نشدم، فقط برام این چند ماه خیلی دردناک بود، دارم سعی میکنم تنهایی و به خودم یاد بدم. بعد این دیگه بهم جواب
" اتو کردن"مضطرب و عصبی و ناراحتم... یک ساعت پیش در حالیکه مشغولِ حل کردن تمرینهای فردا بودم، یکی از بچهای اتاق کناری اومد و خواست مانتوش رو با اتوی من اتو کنه و هی گفت نمیدونم چطوری باهاش کار کنم و بلد نیستم و فلااان... دوباره این حسِ خبب
معجونیاسپویل: در مورد کل سریال تا چند روز دیکه که تموم شه می نویسم. اما سکانس انتهایی قسمت ۱۵ رو‌ خیلی دوست داشتم. جایی که شخصیت مورد علاقم ناصر با بازی همیشه خوب حسن معجونی که نقش یک قمار بازه همیشه باخته رو بازی می کنه که تمام زندگیش
بیراههمیگفت من بر عکس تو تغییر کرده ام! باور دارم او واقعا تغییر کرده بود برهنگی اش را از تن درآورده و با نهایت خباثت، بیراهه میرفت... نور او تاریکی بود با این حال چطور میتوانست مرا بفهمد؟! چه رسد به دیدن تغییرات من. . .
زیبای من...زیبای من. مدت زیادی نیست که در کنارتم. شاید دو هفته؟! دوهفته ای که مثل کابوس بود... در زمانی که نا امیدی و غم، مرا در خود حل کرده بود، نور امیدی بودی در تاریکی ها. تکیه گاهی برای تنهایی، و سرپناهی برای اشک هایم. زیبای من... چنان