بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک میکند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.
خونه ...شهر ما رو هم زدن ولی بنازم به پدافندش تونستم دو سه دقیقه ای با مامان صحبت کنم مامان می گفت از 10 بار شلیک، شاااااااااید یکی بخوره ولی صداش دلهره آوره منم چمدونمو بستم که برگردم خونه مثل دوتا از دوستای دیگه ام مونا میگه نرو منم که
3225قلبم دست چپم مغزم روانم همهی تنم بند بند وجودم تیر میکشه و نمیتونم باید چیکار کنم خیلی سخته پناه داشته باشی ولی بازم وجود نحس یکی بهت حس بیپناهی بده...
دعای ندبهدعای ندبه يَا ابْنَ الْبُدُورِ الْمُنِيرَهِ يَا ابْنَ السُّرُجِ الْمُضِيئَهِ يَا ابْنَ الشُّهُبِ الثَّاقِبَهِ يَا ابْنَ الأَْنْجُمِ الزَّاهِرَهِ اي فرزند ماههاي نورافشان، اي فرزند چراغهاي تابان، اي فرزند ستارگان فروزان، اي فرزند
هنوز زنده ایمما هنوز زنده ایم. یه چندین بار حمله شده ولی پدافند گرفته تو هوا یه مقدار زیادیم اسلحه و پهپاد گرفتن.. مثل همه شهر های دیگه. بگذریم فقط همین.
فضیلت و اعمال روز مباهله (11 تیر)بنابر اشهر روزى است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله با نصاراى نجران مباهله كرد،و پيش از مباهله عبا بر دوش مبارك گرفت،و حضرت امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام را زير عبا جا داد و گفت:پروردگارا هر پيامبرى را اهل
آغوشت جان من استبی تردید یکی پیدا شود راه های نرفته را برای تو برود میگویم این را من دوستش دارم از قلب و از جان تپش های قلبم و لرزش دستانم اینرا خوب فهمیده اند با تمام رنجی که از دوریش میکشم همینقدر برای داشتنش بی تابم و در هوای او میگردم .. و
جنگچه روزهای سختی... جنگ در ایران! برای نسل ما عجیبه... ایران و امنیت همیشه با هم بودن ولی اسرائیل بیشرف از خط قرمز ما رد شد و باید جواب بده... به زور اومدیم خوابگاه تا امتحان بدیم... فکرم پیش خانواده و عزیزامه... خودم هم اینجا
روزنوشتههای جنگ _ ۱سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ خورشیدی ۳:۳۰ بامداد روز پنجم از جنگ حق و باطل نوشتن برایم سخت شده است. از تأثیرات کلاس است لابد. همین حالا هم یکی دو خط نوشتم؛ همه به محاوره. پاک کردمش. گفتم شاید توی وبلاگی، کانالی گذاشتم بماند. تجربه نشانم
شب چهارمسر شب ما رو به زور راهی شهرستان کردند... و قراره مردانمون فردا به تهران بر گردند. اولین بار است که خودم اینجام... ولی دلم ، امان از دلم... پدر و مادرم تهرانن... خانه و زندگی ام... دوستانم... حس خائنی را دارم که از ترس جان فرزندانش