بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.

وبلاگهای بروز شده

شراب کهنپیچایی گیسوی شکن در شکن است این؟ یا مطلع پیچیده‌ی شب‌های من است این؟ نم نم بچشان بوسه‌ی خود را به لبانم گیراییِ بی حدّ شرابِ کهن است این بگذار در آغوش تو آرام بگیرم دلچسب‌ترین شیوه‌ی جان باختن است این بنشین به تماشای فرو ریختن من
تمرکز زدایی از پایتخت با نمایشگاه کتابتمرکززدایی از پایتخت با اقدامات کوچک اما تأثیرگذار باید هر چه سریع‌تر شروع شود؛ مثال بارز همین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران. متولیان امر و مدیران و مسئولان به جای سنگ بزرگ برداشتن که علامت نزدن است! از همین نمایشگاه کتاب
با تو...،با تو عشق را من شناختم با تو قلبم دوست داشتن را آموخت و یاد گرفتم برای اولین با یکی را بیشتر از خودم دوست بدارم. تو به من عشق و محبت را نشانم دادی و به تصویر کشیدی زیبای دوست داشتن و دوست داشته شدن را برای اولین بار در زندگی. با
اخبار کارگری، زنان، ستم ملی، دانشجویی، ایران و جهان جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴کارگری معوقات مزدی کارگران معدن زمستان یورت به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایسنا، کارگران شاغل در معدن ذغال سنگ زمستان یورت دستمزد پرداخت نشده دارند. فرماندار آزادشهر ضمن اعلام اینکه کارگر معدن ذغال ‌سنگ زمستان یورت سه ماه حقوق
هیچکس توآدم وقتی کسی رو از دست میده همه ی قلبش هم با اون آدم از دست می‌ره یه جایی تو وجودت همیشه خالیه جایی واسه پناه بردن برات نمی مونه باور می‌کنی ک یه روزی قراره برگرده و دوباره همون قلب رو داشته باشی ولی درست همون جا تنها تراز قبل
متن شعر مولودی لری سیت بیارم سیت بیارم.. جشن ولادت امام رضا ع.. حاج مسلم رضاییسیت بیارم، سیت بیارم، باری گُل باری حنا روز میلاد تو آقا، بیام مَشهَدُ الرضا **** رَه مُ دیرَه، رَه مُ دیرَه ، تا وِ مَشهَدُ الرضا میزِنِم سَر وِ بیابو ، تا وِ مَشهدُ الرضا * گومَه طلا، گومَه طِلا، گنبدِ ایرانِ ما دشمِنُ هراسونَن
پست های ۹ می ۲۰۲۲همه چی خوب پیش بره ۱ . من کسی رو به خاطر ترک کردنم سرزنش نمی‌کنم، یعنی نگام کن، خودمم می‌خوام خودمو ترک کنم. . همه چی خوب پیش بره ۲
امروز.19 اردیبهشت حوالی نیمه شب. چند بار تایپ کردم و پاک کردم نمیدونم در حقیقت قصد نوشتن چه چیزی رو داشتم امروز چطور گذشت؟ بالاخره رفتم بیرون حس و حالم کلی عوض شد درخت کوه ماه دشت و دمن غروب خونه مامانبزرگ اما وقتی برمیگردی خونه انگار
دِلتَنگیدلم برای پدربزرگم تنگ شده؛ همان مردِ بی‌صدا ولی پرغرور ، که حضورش تکیه‌گاه بود و نگاهش چراغ راه . حرف نمی‌زد زیاد، اما باور داشت به رؤیاهای ما ؛ دلش می‌خواست ما تا بلندای آسمان برویم، حتی اگر خودش تا نیمه‌راه آمده بود. و مادر‌جان