بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک میکند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.
یک راز ساده برای خوب تر شدن حال دلمونبنام رئوف ِ وَدود ِ رحیم ... . . این چیزیکه که به کرّات تجربه کردم : و دیگه بعنوان یه اصل دارم میپذیرمش ! . . وقتی بین الطلوعین رو از دست میدم و خواب میمونم، اون روز احتمال پایین بودن انرژی روانیم، دلتنگیم، تمایلم به دریافت
تفاوت فشار سنج عقربه ای و دیجیتالیممنوعیت استفاده از فشار سنج جیوه ای فشار سنج های جیوه ای در سالهای گذشته به طور گسترده و به عنوان یک گزینه استاندارد برای اندازه گیری فشار خون در نظر گرفته می شدند. امروزه استفاده از آنها به دلایل محیط زیستی، ممنوع شده است. اکنون
رهاییب نام خوبش من موندم جسم روح متلاشی شده .. ۱ ساله اما امروز اولین روز رها شدن منه ! به قول دوستی .. بن بست عاطفی.. به قول خودم طنابی و دامی که پیچیده شده بود.. تموم شد .. گذشتم هرچی داشتم پاک کردم .. همه چی دیگه ۱ درصدم امکان نداره
از "حمام" تا "دانشگاه"!؟یک زمانی حمام های عمومی فقط محل شستشو نبودند و بسیاری خانم هایی که وارد این جاها می شدند دخترهای مجرد مردم را خوب دید می زدند تا برای شاه پسر خود همسر مناسب و برای خویشتن عروس خوشگل و خوش اندام پیدا کنند! آن موقع ها رسم نبود که
دوستت دارماز کلاس زبان که برگشتم روی تخت دراز کشیدم اصولا وقتی خسته ام شبیه جنین میخوام و گرد و میشم و یه جورایی انگاری خودمو بغل می کنم خیلی اتفاقی بازوم کشیده د روی گونه ام یهو دیدم چه حس خوبی دارم به خودم و بازومو ماچ کردم یهو به خودم
خسته شدم دیگه نمی تونمخودم کم بدبختی دارم کم ناامیدی دارم خداهم بدجور گره میندازه کارم ینی تا منو بدبخت نکنه تا منو خار نکنه نمیشه، باور کن خدا منمحوصله زندگیتوی این دنیای چرت و ندارم فقط دارم تحمل می کنم ..................
خاطرات تلخ و شیرینیادم افتاد روزی تو دوستم داشتی و روزی تو را دوست داشتم، در حالی که امروز حتی اسمت را به خاطر نمیآورم! به گذشته فکر میکنم و لبخند میزنم که یک زمانی چقدر میترسیدم تو را نداشتهباشم و امروز چه خوب بدون تو از پسِ زندگی و اضطراب و
602.دوشنبهدوشنبه زنگ اول آمار داشتیم که معلم درس کتاب رو بالاخره تموم کرد رنگ بعدیش دینی بود که اونم درس آخر رو درس داد زنگ سومم زبان بود که من و دوستم و چند تا از بچه ها پیچوندیم حدود ساعتای دوازده بود که یکی از معلما در رو باز کرد و با