بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.

وبلاگهای بروز شده

هدیه ی بابا*|هدیه ی بابا|* +بابا! -جان بابا. +امروز *تولدمه* زودتر بیا خونه. -چشم! +بابا! -جان بابا. +چی برام گرفتی؟ -ای شیطون! +بگو دیگه بابا. -نمی تونم بگم. می خوام *غافلگیرت* کنم. +بابا حرف اولش چیه؟ -این جوری که لُو می ره. +باباا! -حرف
گونشین ملاحتلی باخیشی«گونشین ملاحتلی باخیشی» یازار:عسگر عیائی کلیان(عماد یاشیل)/ جومعه آخشامی 16/6/1385-(ه،ش) رحمتلیک عمیم محمدعلی علیایی کلیلنین عزیز خاطیرینه ائلیمیزین آغ ساققالی ساییلان،هابئله شیفاهی خالق ادبیاتینا و اسلام تاریخی ساحه سینده بیگی
بندرعباسطی آخرین اخباری که بهم رسید دایی‌م رو خدا دوباره بهمون داد! تو ۱۰۰۰ متری انفجار بوده و با دوستش سوار ماشین ... از دور که متوجه انفجار میشه سریع از ماشین پیاده میشن و دراز می‌کشن رو زمین ... و چند لحظه بعد شیشه‌های ماشین می‌شکنه و
.......+ ۲۲:۵۵ غمگینمو مغموم... دل مرده... گریون... برا چندمین بار کلی هزینه اسنپ کردم رفتم اون سر شهر خونه ببینم... نمیخوام برم حاشیه... شاید برم یه شهر دور... خستم... وقت ندارم... املاکی و‌...دنبال رابطه کوتاه و هرزگین... دنبال
مذاکرات ایران و آمریکا؛ فرصت طلایی یا تهدید برای اقتصاد ایران؟امیرامانی | بیزینس کوچینگ و رشد کسب‌وکار مدت زمان مطالعه مقاله ۱دقیقه مقدمه مذاکرات ایران و آمریکا همواره یکی از چالش‌برانگیزترین موضوعات در عرصه سیاست و اقتصاد بین‌الملل بوده است. با فراز و نشیب‌های متعدد در روابط دو کشور، هر دور
هیچ عنوانی نداردمن دوباره اومدم. انگار بخشی از روح من هنوز اینجا جا مونده و ناخودآگاه منو به سمتش می‌کشونه‌.
خدااااخدایا من چقدر باید این حرفا رو بشنوم خدا مگه تو خدای من نیستی .. خدا من چرا انقدر پوست کلفتم ک هر چی میشنوم و سرم‌میاد نمیمیرم میدونی خدا دیگ نمیکشم دیگ نمیتونم از همه شنیدم و از همه حرف خوردم ، اگه خدایی هستی و میبینی یکیشو به
بندرعباس هم درد تو هستیمكُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَیوةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ (۱۸۵) هر کسی مرگ را می‌چشد؛
اردیبهشت عجیبی که تمام خاطرات شگفت انگیز آن روزها را با خودش برددرون افکارم غوطه ورم و سعی می کنم به هیچکدام از آن آدمها فکر نکنم حتی به آن پسره که باز هودی پشمالوی سفيد پوشیده بود اینبار چشمهایش عجیب دوست ناداشتنی و خبیث شده بود و اصلا دلم نمی خواست که نگاهش کنم و حس می کردم با وجود چنان پدر