بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک میکند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.
عزیزم توصیه های کوچک برای تومنو شوکه کن وقتی خطوط عمودی لبهات اینقدر عمیق روی خطوط نامنظم لب های من قرار میگیره. باهام توی کتابفروشی ای که نیمه شب بسته شده قرار بزار و بیا وسط قفسه ها برقصیم بهم قول بده طبقه بالای کتابفروشی یک خانه زیبا باشه. عزیزم لای
Keep goingآزاد وسط حرف زدنش مکث کرد، پرسید میخوای یکم گریه کنی؟ اگه آرومت میکنه این کارو بکن و تا آخر حرفاش با تکون سر جواب دادم که نشینم جلوش زار بزنم. تلاشت قابل تحسینه آوا... هنوزم محکمیم و ادامه میدیم از پسش برمیایم :) T.u.m.b.g
چرا دیگه به همسرم علاقه ندارم ؟پنج سال است که ازدواج کردهام، در ابتدا علاقه زیادی به همسرم داشتم، اما تازگیها اینطور نیست. حس میکنم روزبهروز از او دورتر میشوم. همسرم هم تلاش خاصی نمیکند فقط چند روز قبل به من گفت که حس میکند دیگر دوستش ندارم، چون رفتارم
صبح ۱۴ مارسحرفامو نمیفهمه. و معتقده من درک نمیکنم. این خصلت ادمای خودشیفتهست. خونه سرده و به صابخونه پیام دادم. امروز اولین تقابل من و اورژانس بعد از یک ماهه. امروز از نظر روحی همچنان ناآرام اما نسبت به پریروز بهترم.
خوابدلم یه خواب راحت و بی دغدغه می خواد. خوابی که قبلش به هیچ مشکلی فکر نکنم. سرم و بزارم روی بالشت و بدون اینکه از مشکل و دردسر جدیدی بترسم، بخوابم و با خیال راحت هم بیدار بشم... فکر می کنم حتی مرگ هم برام بی دغدغه نباشه... از صبح
نوروز ۱۴۰۴چیزی به صلاه ظهر جمعه نمانده... آخرین روزهای اسفند است و قاعدتاً شهر باید سرشار از هیاهو، جنبوجوش و شادی بابتِ خریدهای شبعید باشد... اما چه خریدی؟ پرنده پر نمیزند و شهر پُر شده از بیلبوردهای شخصی که قبل از اسمش "دکتر" نوشته و
ظهر روز جمعهالبته که الان همه خونشون در حال استراحتن و من سرکارم! به این فکر میکنم ۳ سال پیش یه بنده خدایی بهم گفت چرا همه ی این اتفاقای بد برای من میوفته و من الان بعد از ۳ سال دارم این حرف رو میزنم! آسیب هایی که میبینیم مارو ترسو و وابسته
به قلم زیبای شاعر*مریم موسوی*ایستاده ام بر بام اسفند، با چشمانی خیره به روزهایی که تلخ و شیرین گذشت و خاطره شد. حالا بهار در راه است، لبریز از عطر بهار نارنج، سرشار از شکوه علفزار با کوله باری از شکوفه های عشق، سبزه های امید و ابرهایی که آبستن باران اند شاید
همه چیز در همدرباره خساست شوهر خواهرم قبلا زیاد نوشتم چند روز پیش خواهرم یه پارچه ای که مامانم داده بوده رو برش داده که برای تربچه لباس بدوزه. بچه از مدرسه اومده و دیده. خواهرم گفته قشنگه؟ قیافهش رفته تو هم. خواهرم گفته خوشت نیومده؟ گفته چرا