بلاگفا یک ابزار قدرتمند برای ساخت و مدیریت وبلاگ است. بلاگفا به شما کمک می‌کند تا با سرعت و سهولت اطلاعات، خاطرات، مطالب و مقالات خود را در اینترنت منتشر کنید.
اهل تقوى که تکبر کنند بر ابناء دنیا،واسطى گفته که: اهل تقوى که تکبر کنند بر ابناء دنیا، ایشان در تقوى مدعىاند براى آنکه اگر دنیا را در دل ایشان وقعى نبودى براى اعراض کردن از آن تکبر نکردندى. عزیزى گفته که: دنیا سفالى است و آن نیز در خواب. و آخرت جوهرى است یافته در
زندگیچند وقتی هست عجیب استرسی شدم. منی که خیلی خونسرد و ریلکس بودم الان از استرس خوابم نمیبره. منی که خیلی مقاوم بودم الان با یه اشاره گریه میکنم.مثلا همین الان دادم گریه میکنم و مینویسم. میدونم میگذره ولی چه طور گذشتن مهمه. اثراتش رو
تعطیلی این روز بزرگ هم کار بزرگیست!!!خلفای عبّاسی پرسید کیان بودند ؟ فرمودند: داعیه داران مبارزان با بنی امیّه. همانها که به محض محکم کردن پایه های حکومت ، بدترین بودند.
No.213امروز داشتم فکر می‌کردم اون فوتبالیست‌هایی که با کوچکترین اشاره خودشون رو میندازن زمین که خطا بگیرن به نفع خودشون، اگر آیس هاکی بازی می‌کردن می‌خواستن چیکار کنن؟ =))
سقوط بهت‌آور قدرت نظامی، اطلاعاتی و رسانه‌ای اسرائیل / اسدالله افشارسقوط بهت‌آور قدرت نظامی، اطلاعاتی و رسانه‌ای اسرائیل اسدالله افشار در بحبوحه سرکوب خشونت آمیز پلیس آمریکا علیه دانشجویانی که خواستار پایان دادن به جنگ نسل کشی اسرائیل در غزه هستند، اعتراضات طرفداران فلسطین نه تنها در سراسر دانشگاه
کتاب های ادبیمن همیشه کتاب های توسعه‌ی فردی و انگیزشی میخونم اینبار رفتم سراغ کتاب قمار باز از داستایفسکی ولی تو ادبیات ایران و روسیه به جز غم و فکر به معشوق و درد جدایی و از این حرفا چیز دیگه ای نیست متاسفانه دنیای امروز ما سرتو برگردونی چند
Rainهوا درست هوای لندنه، کل روز شبه، ابر و بارون شدید، صدای رعد اینطوریه که انگار کوه میخواد آوار بشه سرمون، ولی صدای قطره ها پشت پنجره واقعا دل انگیزه ، پتو رو تا گردنم بالا کشیدم و یه حال خوشی تو دلم میچرخه ، قرمه سبزی رو دیشب درست
435.امروز تونستم کلی خونه رو مرتب کنم اما متاسفانه اونقدر خسته شدم که ظهر حسابی از دست میمچه عصبانی شدم و داد زدم سرش در صورتی که میشد اونقدر عصبانی نشد و داد نزد. بعدم شب میخواستم از یه کانالی تو ایتا گیره بخرم، سر بی حوصله و سربالا
ژنهابعد از جنگ کرونا'اولین بار است که به خانه مان می آیند.یکی لاغرتر شده و دیگری حالتی عصبی دارد،که هر لحظه انتظار داری که از سر شوق بغلت کند و های های گریه سر دهد.با احتیاط به آنها خوشامد می گویم و احوال پرسی می کنم.خاطره ای از دوران
